مدرسه تعطیل شده بود و بعضی از بچه‌ها، یا خودشان به طرف خانه می‌رفتند و یا منتظر والدینشان بودند. دو تا از بچه‌ها هم کنار حیاط، با هم سرشاخ شده بودند و فکر می‌کردند این‌جا المپیک است و آنها هم ساروی و الکسانیان ارمنی‌اند.

پرش ارتفاع

همشهری آنلاین - سیدسروش طباطبایی‌پور: یکی هم آن وسط، گزارش می‌کرد و شیر مادر و نان‌پدر می‌گفت و بقیه هم آن دو را دوره کرده بودند.

وقتی سر رسیدم، داور مسابقه، وقت استراحت را اعلام کرد. رستمی، ‌نفس‌زنان گفت: «آقا... با کشتی حال نمی‌کنم... م. یه لحظه غفلت کنی شکست می‌خوری! اما یه ورزش‌هایی مثل پرش با نیزه خیلی کیف می‌ده؛ فرصت جبران داری، اگه بار اول نشد، بار دوم.»

بیش‌تر بخوانید:

نذر آب

سعیدلو ادامه داد: «بچه‌ها، اون یارو سوئدی رو دیدین، بعد از چندبار غفلت با اون نیزه بلندش، بالاخره تونست اندازه یه آپارتمان ۲ طبقه بپره هوا.»

معدنی ادامه داد: «آخرش هم فیگور اون تیرانداز ترک رو گرفت...» و خودش هم یکی از دستانش را در جیبش کرد و ۲انگشتش را مثل تفنگ، به طرف من گرفت و گفت: «کیو» بچه‌ها هم زدند زیر خنده.

در این میانه، مردی جوان، از جلوی در حیاط مدرسه هی فریاد می‌زد: «ساروی، برای ساروی ماشین اومده.» اما کسی به او محل نمی‌داد.

رستمی گفت: «اون یارو خوش‌تیپ کانادائیه رو هم دیدین؛ ۵ تا فرصت رو خراب کرد و با یه پرتاب چکش، طلا گرفت.»

برای بار پنجم یا ششم، دوباره آن مرد جوان ساروی را صدا زد و کسی به او محل هم نمی داد.

روی سکوی کنار باغچه نشستم و گفتم: «آخه رستمی‌جان، زندگی هم عین المپیکه؛ یعنی اگه از چند فرصتت استفاده نکنی، خاک می‌شی، برای ساروی هم چند فرصت پیش اومد که از یکی دو تا از اون‌ها استفاده کرد.»

رستمی، قیافه عجیبی به‌خود گرفت و گفت: «آقا، من هم مثل ساروی، خیلی دقیق هستم و از فرصت‌ها استفاده می‌کنم.» و ادامه داد: «ساروی از فامیل‌های نزدیک مادر ماست. اصلا فامیلی مادر ما هم سارویه...»

مرد جوان، برای آخرین بار ساروی را صدا زد و حیاط مدرسه را ترک کرد. یکی از بچه‌ها گفت: «ما که ساروی نداریم... م. این یارو دنبال کی اومده؟»

با تعجب رو به رستمی گفتم: «نکنه اون ماشین دنبال تو اومده؟ آخه تو گفتی فامیل مادرم...» که یکهو رستمی جا خورد و گفت: «وای. مامانم گفت تاکسی اینترنتی می‌گیره برام. شاید به اسم خودش...» و بی‌خداحافظی، دوید به سمت کوچه.

بچه‌ها خندیدند. معدنی با هیجان ‌گفت: «جون خودش خیلی دقیقه. اون راننده بیچاره، ۱۰بار صداش کرد، اما رستمی‌جان از فرصت‌ استفاده نکرد و حالا مجبوره تا خونه مثل اسب، چهارنعل بره.»

کد خبر 872728

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار فرهنگ عمومی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha